چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
این جا
و اکنون. ــ
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالی ست.
فروردین ۱۳۵۴
رم
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو